خودنویس

ساخت وبلاگ

"اگر رفتی دیگه برنگرد چون اگه برگشتی مردم نمیگن یکی از خواهراش بیوه شد و به خونه برگشت؛ نمیگن شوهر یکی خوب نبود و به خونه برگشت؛ میگن اینها همشون اینطوری هستن."

نام فیلم: ابد و یک روز (1395)

خودنویس...
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : شیرین,تلخی, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

عید سال ۷۸ بود که برای اولین بار دیدمش. همه، همیشه از خاله رویا حرف میزدن، ولی خاله رویا مثل اسمش برای من فقط شبیه رویا بود، با یک چال روی چونه و چشم های مشکی کشیده و موهای بلند لخت که توی قاب عکسی چوبی، روی پیانو نشسته بود. قبل از بدنیا آمدن من از ایران رفته بود و حالا سرزده یک بامداد اسفند ماهی، زنگ خانه را زده بود و مادربزرگ و پدربزرگ را شگفت زده کرده بود. آن ها هم به تک تک بچه های دیگرشان زنگ خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : نیمه,اسفندماهی, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

فکرشو که میکنم، میبینم چیز زیادی از این زندگی نمیخوام. همینکه اینجا باشم، با هم دو سه ساعتی از سینما یا شعر یا سیاست حرف بزنیم و بعد تو لم بدی روی این کاناپه و سیگارتو بکشی و چیزی بنویسی، من هم تو آشپزخونه چیزی سر هم کنم برای خوردن، بعد یهو بی مقدمه بگی: "هیچی به خوبیِ وقتایی که هستی نیست‌."، برام کافیه. همین یک جمله، میتونه کل بدهی زندگی به من باشه‌. اون موقع میدونم که دیگه از مُردن نمیترسم.

خودنویس...
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : اینجا,بودن, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

گاهی به خودم میگم اصلاً چرت و پرت بنویس، ولی بنویس. هیچ جایی برای نوشتن بهتر از کاغذ نیست. کاغذ، نوشتن رو معنا میکنه. مثل پوچی که هستی رو. اینجا نوشتن حس خنده داری داره. اصلاً انگار نوشتن نیست، انگار چرت و پرته. ولی همین که میدونم دستم به پاره کردن و سوزوندنش نمیرسه، خیالم راحته. گاهی فک میکنم بهتره حتی یه چیز چرت از خودم به جا بگذارم، فقط یه چیزی که یادم بیاره کجا بودم. رامین میگفت "برای نشون داد خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

...It is sad Frodo! How old alliances can be broken! How friendships can be lost! And for what

پ.ن. دوستی هایی بودن که قلبمون براشون می تپید، و یه روزی از سر سوء تفاهمی، غروری، اشتباهی، از دست رفتن. و هر وقت خاطره هاش یا بازمانده هاش روی صفحه ی پندار یا دیدارمون پدیدار شدن، یک لحظه، به بن بست حسرت ها رسیدیم و با خودمون فکر کردیم ای کاش اینطوری نمیشد.

نام فیلم: هابیت (2012)

خودنویس...
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : افسانه,رفاقت, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

کنارش دراز کشیده بودم‌. فاصله ی مان با هم از یک نفس حتی کمتر بود‌. اون لحظه داشت به افسانه ها می پیوست. هجوم اشک و بغض بود که می آمد. اشک هایی که نه از سر غصه بودن و نه از سر شوق. مثل آن گریه هایی که سر سجاده ی نماز میکنی. اشک های پرستش. و تمام دنیا همان جا بود. گرند کنیون آنجا بود، پارک ملی یوسمیت، پاریس آنجا بود. اهرام ثلاثه، اقیانوس آرام، دشت های گندم، شفق های قطبی آنجا بودند. حتی گذشته آنجا بو خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

پدر رفت تا کرکره ها را بکشد. ازش خواستم این کار را به عهده ی من بگذارد. قبول کرد. یک بار دیگر به دور و برش نگاهی انداخت تا مطمئن شود چیزی جا نگذاشته است. کلید را روی در گذاشت و گفت: "زود بیا!". صبر کردم تا صدای قدم هایش محو شود. میخواستم در سکوت کامل تماشا کنم. خانه، بی نهایت خالی بود. تصویر روزی که برای اولین بار آمدیم جلوی چشم هایم می آمد. قدم میزدم. دست هایم را روی دیوار می کشیدم. یک جور نوازش. خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : گذشته,زندگی,کردیم, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

پشت در اتاق نیکی ایستاده بودم. تنها. از اون لحظه هایی بود که از نداشتن تیتر فامیل یا دوستی نزدیک معذب شده بودم. قبل از اینکه از اتاق بیرون برم دستش رو گرفتم. آوا، دخترش، هم از اون طرف تخت دست دیگرش روگرفته بود. سعی میکردم از همین حرف های کم عمقِ آلوده به معجزه و امید حرف بزنم. اون هم در مکث های من میگفت: "میدونم ولی آخه دیگه نمیتونم..." و هزار دلیل برای نتونستنش می آورد. پشت اتاق نیکی ایستاده بودم خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : مطلق, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

"مثلاً بهم بگو بیشتر از همه چی میخوای؟"

"میشه به جای چیزی که میخوام، چیزی باشه که نمیخوام؟"

"آره."

"نمیخوام دیگه بترسم."

نام فیلم: حس ششم (1999)

خودنویس...
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : کودکانه,خالصانه, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49

طرفای 11 سالگی بود. یه شب اومد خونمون. یادم نیست یه شب تابستونی بود یا نوروزی... ولی یادمه حال خیلی خوبی داشت. طرفای ساعت 12 بود که مامان بابا رفتن بخوابن. مامانم اومد زد به در اتاق و گفت: "شما هم کم کم بخوابید." ما هم گفتیم چشم اما به خاله بازی ادامه دادیم. من پر از سناریوهای فوق العاده بودم برای اون عروسک های فلک زده ی خسته. و صدف هم به نظر از سناریوهای من راضی... اون موقع ها لازم نبود نگران گذش خودنویس...ادامه مطلب
ما را در سایت خودنویس دنبال می کنید

برچسب : سوگواری, نویسنده : 2khodneviece6 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:49